Wednesday, January 10, 2007

ما کجای انسانیت ایستاده ایم

ما کجای انسانیت ایستاده ایم
دریا کیانی

یکشنبه پیش که کار نمی کردم. صبح که از خواب بیدار شدم تلویزیون را روشن کردم تا کمی ریلکس باشم و فکر هیچ چیزی را نکنم. چند تا کانال عوض کردم ولی یک برنامه منو به خودش میخ کوب کرد. نوعروس 16 ساله ای بود که به زور شوهرش داده بودند. روی تخت بود و درد می کشید و سعی می کرد که توضیح بدهد که چه اتفاقی افتاده. و چگونه خانواده شوهر کبریت به رویش کشیده بودند. دخترک چند روز بعد مرد. و چندین صحنه دردناک دیگر. حالم کاملا بد شده بود. خشم بدی درونم بود که نمی دانستم چطور می توانم از دستش راحت بشوم. باید بگم که تمام روز نتوانستم اون صحنه ها را فراموش کنم. وتا امروز که می نویسم. واقعا چطور ممکن است این همه اتفاقات غیر انسانی بیفتد. و چرا؟؟
کجای این مسئله این همه پیچیده است. که هر انسانی برای خودش حقوق خودش را دارد و حق حیات. چه چیزی این واقعیت را سنگین و غیر قابل قبول می کند. سیاهی چطور مغز آدمها را آنقدر فلج می کند که دسته جمعی دختر 16 ساله ای را بعد از تجاوز به تمام حقوقش به آتش بکشند. واقعا ما کجای انسانیت ایستاده ایم
توی اینترنت عکس از یک دختر 9 ساله را که با مردی 54 ساله ازدواج می کند به همه جای دنیا می فرستند. همه نگاه می کنیم. تکان دهنده است. ناراحت می شویم و برای دوستانمان می فرستیم. همه این عکس را می بینند و چند روز بعد همه فراموش می کنند. ولی آن دختر هنوز 9 ساله است. تفاوت سنیشان با محمد و عایشه یکی است. با دوستی افغان که به اصطلاح روشنفکر است صحبت می کردم وقتی اشاره به آن عکس می کنم می گوید مال خیلی وقت پیش است. انگار که مسئله حل شده یا چون قدیمی است از شدت انزجار ما باید کم شده باشد می گوید اینجا هم کودکان را آزار و تجاوز می شوند. و با این حرف خودش را سبک می کند. می گویم محمدی که به او اعتقاد داری پایه و قانون این را گذاشته ومی دانی که چند کودک از آن زمان تا به حال با قانون اسلام موزد تجاوز قرار گرفته اند. نمی خواهد باور کند می گوید 1400 سال گذشته هیچ کس واقعیت را نمی داند پس درموردش نمی خواهد حرف بزند. من هم اصراری ندارم، آدمهای زیادی را مثل او دیده ام که حتی اشاره به اعتقادشان آنها را دیوانه می کند. انگار خودشان هم می دانند که اگر لابه لای این مذاهب را باز کنی بوی گندی که بلند می شود قابل پوشش نیست پس نمی خواهند حرفش را بزنند،می خواهند نسل در نسل آیین پوسیده ای که به ارث برده اند داشته باشند. در کنارش از توحشی که علیه زنان در کشورشان صورت می گیرد شکایت می کنند و فقط همین انگار وظیفه اشان را به نحو احسن انجام شده است. بعد از صحبت با افرادی که سالها در اینجا بوده اند و اینجا پرورش یافته اند. به این نتیجه می رسم که اکثرا به اندازه ای تاثیر پذیرمی شوند که خودشان را به محیط اینجا وفق بدهند. و آنچه که آنجا می گذرد برایشان کاملا عادی است. قابل قبول است
با خودم فکر می کنم آیا می شود که روزی برسد و نسلهای بعد با تعجب به این دوره و دوره ها قبل ازآن به عنوان نسلهای غیر متمدنی که درآن جنگ ، قتل و شکنجه وجود داشت نگاه کنند

No comments: