Monday, March 3, 2008

من در آیینه تو را می بینم

مهناز ماسوری
من زنم، زنی که بر حسب اتفاق در منطقه ای که آنرا جهان سوم می نامند. در سرزمینی که زنان و مردانش را به جرم عشق ورزیدن سنگسار می کنند و به دار می کشند، چشم بر جهان گشودم.
در کودکی تفاوتی در خود و هم بازیهای پسرم نمی دیدم . از سر و کول هم بالا می رفتیم. و صدای قهقه امان کوچه را پر می کرد. در دویدن و دوچرخه سواری، نه تنها کم نمی آوردم بلکه گاه و بیگاه از دوستان پسرم جلو می زدم. کوچه از دست من به ستوه، آمده بود و شاکیان، مادرم را رهنمود می دادند که مرا ار بازی کردن با پسران، محروم کند.
به مدرسه رفتم، مدرسه دخترانه با لباس دخترانه و بازیهای دخترانه، مثل یک خانوم، ساکت بودن، ظریف بودن، احساساتی بودن، راحت گریه کردن، دیدن اشکهایم عیب نبود، در جامعه، کوچک و حقیر شمرده می شدم ، کسی به من اهمیتی نمی داد.
اما برادرم، با لباس پسرانه، مرد بود قوی بود و گریه اش را کسی نمی بایست ببیند. باید از من حمایت و مواظبت می کرد، با اینکه طفلکی دوسال از من کوچکتر بود و از نظر جسمانی ظعیفتر ازمن، اما این وظیفه ای بود که مادرم ، یه عهده وی گداشته بود.
بزرگتر شدم.ضعیفتر به شمار رفتم. در جامعه، بدون مردی، برادری و یا پدری، به شمار نمی آمدم و جدی گرفته نمی شدم. تحصیل کردم.در محیط دانشگاه صدایی شنیدم. صدایی که پیامش این بود، این شیوه درستی برای زندگی کردن نیست. تو هم انسانی. قوی هستی و میتوانی دوش به دوش پسران تحصیل کنی، حرفه بیاموزی، بنویسی، از بیگناهان و مظلومین در بیدادگاها دفاع کنی، بیماران را نجات دهی، خلبان هواپیمایی باشی که بتواند با بال آهنین پرنده اش، سینه آسمان آبی را بشکافد و پرواز کند. یا استاد دانشگاهی که شاگردانش بتوانند از دختران و پسران شاداب و جویای دانش تشکیل شده باشد. و هم در صحنه مبارزات اجتماعی دوش به دوش همرزمان پسرت، مبارزه کنی.
بوی دگرگونی را با تمام وجودم احساس کردم. نظام وارونه را، قصد تصیح کردم. دست در دست همراهان دانشگاهی و غیر دانشگاهی، تلاشها کردیم. به خیابانها رفتیم. در کنار هزاران پسر و دختر همرزم، آتشها به پا کردیم. شعارها نوشتیم. فریادها زدیم. شعار زندانی سیاسی آزاد باید گردد، در فضای بسته شهر طنین انداز شد. اینجا احساس قوی شدن در رگهایم جاری شد.
سرو صدا و تظاهرات می کردیم. با پلیس درگیر می شدیم. می دویدیم و گاه خود را از چشم پلیس مخفی می کردیم. اینجا احساس قوی تر و قوی تر شدن، خون رگانم را داغ می کرد. احساس برابر به حساب آمدن، احساس خوش انسان بودن، بال پروازم را قوی تر و قوی تر می کرد. دیگر کسی ازمن جویای برادر، پدر و یا هر مردی دیگر، در کنارم نمی شد.
اما افسوس و صد افسوس، فقط چند ماهی این بوی خوش انسانیت و آزادی نوازشگر مشامم بود. درهها بسته شد. دانشگاه به خون آغشته شد. و پلیسهای رنگارنگ از ناکجا آباد تاریخ گندیده اسلام سر برون آوردند. قدرت تازه به دوران رسیده اسلامی، ما زنها را ضعفتر از ضعیفها، تعریف کرد. شهروند درجه دوم جامعه اعلاممان کرد. درهای دانشگاها را برروی مان بست. بسیاری از شغلها را برایمان ممنوع اعلام کرد. اشعه موههایمان آتش بر جگر مرتجعین از گور 1400 ساله برخاسته، انداخت. حق سرود خواندن، آواز خواندن، علنی در جامعه ظاهر شدن، را از ما گرفتند. آخر صدای زنانه امان، وجود پیر و فرتوت مرتجعین حوزه نشین را، می لرزاند. چادر بر سرمان کردند. مقاومت کردیم. اسید بر صورتمان پاشیدند. تیغ جنایت بر بدنمان کشیدند. شلاق زدند. از اداره و کارخانه، به جرم بی حجابی بیرونمان کردند. در پی خفه کردن صدایمان بودند.
از ما خواستند، در مقابل اینهمه ظلم و بی عدالتی، چشم ببندیم. سکوت کنیم. صبور باشیم. دنباله رو شویم. به آشپزخانه ها برگردیم. آیین شوهرداری اسلامی را بیاموزیم. انجمن های خیریه برای جمع آوری جهیزیه به راه انداختند. ارزش ما را به چند تکه وسیله رفاهی خانه، تقلیل دادند. صیغه را قانونی کردند. حق انتخاب همسر، را از ما گرفتند. سواستفاده جنسی از زنان را گسترده تر کردند. قربانیان این سواستفاده ها را بیرحمانه سنگسار کردند. سن ازدواج های اجباری به 9 سالگی تقلیل داند. ما را ضعیفه نامیدند. و قصد کردند که حتی کلمه زن را از ادبیات روزمره پاک کنند. ما را از نیمه دیگر انسانی مان جدا کردند و مکانها را یکی پس از دیگری ، زنانه و مردانه اعلام کردند.
اعتراض کردیم و در کنار نیمه عاصی دیگرمان، در اعتراضها، بگیرو ببندها و زندانها شریک شدیم. اعدامی دادیم. سنگسارمان کردند. و دیگر هیچ کس در دنیا، زیبایی شرقی ما را بیاد نمی آورد،. بلکه اسطوره ها از مقاومتمان در برابر وحشیگری اسلامی ها، نوشتند. ما قوی و قوی تر شدیم. روش دیگری را برای مبارزه پیشه کردیم.
بر بال پرنده های اسیر و خسته و همراه با خشمی دردآلود از سر ظلم بیداد ارتجاع اسلامی، راهی دیارهای انتخاب نشده مهاجرت شدیم. به این سوی دنیا رسیدیم. با کینه و خشمی که از اسلام و قدرت مذهبی در ایران، داشتیم، اعلام ادامه مبارزه را بانگ برآوردیم. و دست دوستی و اتحاد به سوی دنیای مترقی و آزاد، دراز کردیم. و اعلام کردیم که ما خواهان سرنگونی برده داری نوین هستیم. مذهب نمی خواهیم. سنت شکن هستیتم ، زنجیرهای جهل و خرافه و اسارت را پاره می کنیم و خواهان آزادی و برابری هستیم.
صفوفمان با ورود انسانهای آزاده گوشه و کنار جهان مدرن امروز، فشرده تر شد. از تاریخ همرزمان جدیمان آموختیم که در این سرزمین هم هنوز مبازه برای آزادی و برابری انسانها، همچنان در جریان است. اینجا هم کار ها به کار زنانه و مردانه تقسیم شده است. حقوق زنان کمتراز همکاران مردشان است. دیدم که تبعیض و بی عدالتی در سرزمین غرب هم گریبانگیر ما است. انسانها را به تعلقات ملت و مذهب و سنت و فرهنگهای متفاوت می چسبانند و اینگونه قتل های ناموسی را پی می ریزند. دختران بیگناهمان، به جرم عشق، قربانی تعصب مذهبی و ستنی می شوند
مبارزه نوینی در این عرصه جدید آغاز کردیم. یاران جهانی امان، بیشتر و بیشتر شدند. قوی تر و قوی تر شدیم/. چه احساس زیبا و انسانی. بیرون رفتیم و فریاد زدیم ما را به هیچ مذهب و ملتی نچسابند. ما انسانیم و تنها انسان و ارزشهای انسانی مبدا حرکت بزرگ ماست.
امروز قویتر از هر زمان به میدان می آیم. هر سال 8 مارس را بعنوان روز جهانی زن و همبستگی انسانها معترض به سیستم تبعیض آمیز جهانی ، گرامی می داریم. جمع می شویم تا به قدرتمدان جهان، قدرت خویش را نشان دهیم. بر خواستهای انسانی مان تاکید کنیم. دست یاران جدیدمان را بفشاریم و صفومان را فشرده تر و فشرده تر کنیم. این روز روز همبستگی جهانی ماست. من از آنسوی سرزمینهای گرم و داغ آسیا، تو از این سوی دنیای غرب و او در سوی دیگر کره زمین، نیجریه. همبستگی ما چه زیباست. قدرت ما چه شگرف آور است. بیاید با هم یکبار دیگر در این روز بزرگ، یکصدا، بر پیمان خود، تاکید کنیم. که مبازه ما تا به رسیدن به آن جامعه ای که ارزش برابر انسانی زن و کودک و مرد، اساسش باشد، ادامه خواهد داشت. این روز را روز نه به حاکمیت آپارتاید جنسی اعلام می کنیم . این روز را روز نه به حجاب اسلامی اعلام می کنیم. این روز را روز نه گفتن به بی حقوقی زنان، اعلام می کنیم. این روز روز نه بزرگ ما به حاکمیت اسلامی در ایران است. این وظیفه ما است که نه جنبش برابری طلبانه زنانه ایران رابه گوش جهانیان برسانیم.
زنده باد هشت مارس
زنده باد آزادی و برابری

No comments: